رادینرادین، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه سن داره

رادین ثمره ی عشق ما

شیطونک من

رادین مامان امروز کلی برامون خندیدی و دلبری کردی تازگیا وقتی میاییم بالای سرت همش صدا میکنی و سینتو میدی جلو که بغلت کنیم. شیطونک من دوست داری باهات صحبت کنیم وقتی برات تعریف میکنیم عکس العمل نشون میدی و صدا میکنی مثلا میخوای حرف بزنی . وقتی شیر خورده باشی و سیر باشی پوشکتم تمیز باشه باهات که حرف میزنم برام یه وری میخندی که میخوام قورتت بدم جیگر من.
10 دی 1392

رادین عاشق حموم کردنه

رادین کوچولوی من عاشق حموم کردنه فداش بشم وقتی اب رو بدنت میریزم کیف میکنی یه وقتایی اخرای حموم خوابت میبره وقتی میخوام لباستو بپوشم چشات خمار میشه و مست خواب میشی عزیز دلم     ...
10 دی 1392

حرفایی که قرار یه روز به پسرم بزنم

******* زنها موجودات عجيبي هستند … پســـرم! پسر ِخوبم میدونم که تو هم یه روزی عاشق میشی. میای وایمیستی جلوی من و بابات و از دخترکی میگی که دوسش داری! … این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق …. ! که تو حاصل عشقی پســ ـرم … مامانت برای تو حرف هایی داره حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت میخوره … عزیز دلم! یک وقتهایی زن ِ رابطه بی حوصله و اخموست. روزهایی میرسه که بهونه می گیره. بدقلقی می کنه و حتی اسمتو صدا می کنه و تو به جای جانم همیشگی میگی: “بله!” و اون میزنه زیر گریه …. زن ها موجودات عجیبی هستند پسرم … موجوداتی که می تونی با محبتت آرومشون کنی و یا با بی توجهی...
10 دی 1392

40 روزگیت مبارک مامانی

رادین کوچولوی من از چله در اومد عزیزم دلم از چله در اومدی و باهم رفتیم حموم مثل همیشه آقا بودی و کیف کردی از حموم کردن این بارم خودم شستمت و کلی لذت بردم از شستنت جوجه ی من اینجا خیلی شبیه خودم شدی نفسم ...
10 دی 1392

نفس مامان 1 ماهگیت مبارک

پسر نازم امروز 1 ماه شدی ما 2 هفته اس اومدیم همدان پیش مامانی تا شما از چله در بیای عزیزم بابا علی دیشب اومد همدان تا ببینتمون و دلتنگیمون برطرف بشه کلی دلش برای شما تنگ شده بود همش بغلت میکرد و میچرخوندت عزیز دلم.   ...
7 دی 1392

چندتا از عکسای رادینم تو ماه اول

  پسر قشنگم اینجا فقط چند ساعت از به دنیا اومدنت میگذره   کوچولوی من روزه شده   قربون این خندیدنت بشم من     عاشق هردوتونم     فدای اون دستای کوچولوت بشم من که حلقه بابایی رو گرفتی تو دستت   تو نفس مامانی عزیزم ...
5 دی 1392

روزهای سخت مامان

پسر قشنگم بعد از به دنیا اومدنت مامان روزای سختی رو گذروند متاسفانه شما سینمو نمیتونستی بگیری و شیر بخوری و این باعث شده بود شیر تو سینه هام جمع بشه و بزرگ و دردناک بشه و من مجبور بودم هر طوری شده بدوشم تا هم شما گرسنه نمونی هم سینه هام نرم بشه وای که چقد سخت بود دوشیدن سینه های پر شیرم مامان دیگه از حال رفته بود اصلا جون نداشتم که بدوشم و از یه طرفم سر درد وحشتناکی گرفته بودم و فقط گریه میکردم چند روز اول همینطوری بود و با تمومه سختی هاش تموم شد بعد از اون سینمو میذاشتم دهنت ولی شما درست مک نمیزدی و من در نهایت بازم مجبور بدوشمو بهت بدم عزیزم تصمیم گرفتم بدوشم تو شیشه و بهت بدم و همین باعث شد که شما به شیشه عادت کنی و دیگه سینمو نگیری ع...
5 دی 1392