بالاخره اومدیم تهران
سلام مامانی چند روزه که اومدیم تهران وقتی داشتیم برمیگشتیم همچین که وارد تهران شدی یه خنده ی خوشگل کردی انگار خیلی خوشحال شدی که برگشتیم ولی نرفتیم خونه خودمون از اونجایی که چند هفته بود رفته بودیم همدان مامان جون اینا دلشون برات تنگ شده بود مجبور شدیم یه راست بریم اونجا فقط رفتیم خونه وسایلمونو گذاشتیمو یه سری لباس برداشتیم اومدیم خونه مامان جون الان 4 روزه که اینجاییم دو روز پیش مامان جون شمارو برد حموم و گفت تنهایی میشورتت منم مجبور شدم بیرون منتظرت بمونم ولی نمیدونم چرا همش گریه کردی شما که عاشق حموم کردنی و اصلا نشده که گریه کنی همش گریه کردی مامان جون شستت و میخواست لخت بده شمارو بیرون بمیرم که در حمومو باز کردم حوله بندازم پشتت سردت ش...
نویسنده :
mona
22:26